عجب فضايي! زائران سرزمين سينه سرخان مهاجر هم زار زار گريه ميكردند. تا اين كه مادر پيري از ميان جمعيت برخواست و به سوي شهداي گمنام رفت چشمهاي گريان كه در هالهاي از اشك صحنه را تار ميديدند او را دنبال ميكردند به كجا؟ به كجا؟ رفت و رفت و در ميان شهداي مفقودالاثر شهيدي را بغل كرد درست چون زماني كه فرزند جاويدالاثرش را در ايام نوزادي بغل گرفته بود و هايهاي گريه سر داد. صحنه قابل توصيف نبود.
ميگويد اگر فرزندان ما رفتند فقط براي اين بود كه حرف امام زمين نماند. مگر ما از امام حسين(ع) بالاترين كه نخواهيم كاري بكنيم.
پ ن:
پا در راه ميگذاريم. راه خاكي و طولاني است كه دو طرف آن را با تابلوها و پرچمهاي رنگارنگ آذين بستهاند. هنوز چند قدم بيشتر نرفتهام كه تابلوي اول به چشم ميخورد: «شهادت نردبان آسمان بود» بقيهاش را ننوشتهاند، اما دلم ميخواهد همانجا جار بزنم: «چرا برداشتند اين نردبان را؟!»
نظرات شما عزیزان: